جدول جو
جدول جو

معنی لله گلی - جستجوی لغت در جدول جو

لله گلی
نیشکر محلی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گله گله
تصویر گله گله
جای جای، این جا و آن جا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گله گله
تصویر گله گله
رمه رمه، گروه گروه، دسته دسته
فرهنگ فارسی عمید
(گَلْ لِ مِ)
دهی است از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه که در 14500گزی جنوب خاوری هشتیان و 2هزارگزی خاور راه ارابه رو گنبد به هشتیان واقع شده است. هوای آن سرد و سکنۀ آن 50 تن است. آب آنجا از رود گنبد تأمین میشود. محصول آن غلات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
دشکی که در گهواره گذارند (لهجۀ قزوینی) ، دنگ کوچک که زیر طبق و روی سر گذارند (لهجۀ قزوینی)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه قُ)
دهی است از دهستان هلیلان بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. در 27 هزارگزی جنوب خاوری هرسم و 3 هزارگزی کهره. دشت و معتدل است. سکنۀ آن 215 تن شیعه هستند که به لکی و کردی و کمی فارسی سخن میگویند. آب آن از رود خانه پشت تنگ و محصول آن غلات، لوبیا و لبنیات، و شغل مردم زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه قُ)
سی امین از خانان ازبک خیوه (1241- 1258 هجری قمری). (از معجم الانساب) ، سپید مایل به تیرگی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- حمار اقمر، خر سفید مایل به تیرگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- سحاب اقمر، ابر سپید مایل به تیرگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
، وجه اقمر، روی همچون ماه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، لیل اقمر، شب مهتابی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
اندوده به کاهگل: اتاق کاهگلی، خانه کاهگلی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
استخر، دهی از دهستان مهرانرود بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 530 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات. محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، استخر و نزهتگاهی به مشرق تبریز
لغت نامه دهخدا
(لَ لِ مَ)
دهی از دهستان برگشلو حومه شهرستان ارومیه، واقع در 8هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 2500گزی شمال شوسۀ گلمانخانه ارومیه. جلگه، معتدل و مالاریائی و دارای 440 تن سکنه. آب آن از شهرچای. محصول آنجا غلات، حبوبات، توتون، انگور و چغندر. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جوراب بافی و راه آن ارابه رو است و تابستان اتومبیل توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ گَ)
دهی جزء دهستان مرکزی بخش خمام شهرستان رشت، واقع در شش هزارگزی جنوب باختری خمام و 2500گزی باخترشوسۀ خمام به رشت. جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی و دارای 1412 تن سکنه. آب آن از نهر طش رود از سفیدرود. محصول آنجا برنج، کنف، ابریشم، صیفی و لبنیات. شغل اهالی زراعت و صید مرغابی و راه آن مالرو است. 6 باب دکان نیز دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ لو)
دهی جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد، واقع در 6هزارگزی شمال آق کند و 15500گزی شوسۀ میانه به زنجان. کوهستانی و معتدل و دارای 580 تن سکنه. آب آن از چهار رشته چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
جای جای اینجا و آنجا: در بیرون برف بند آمده بود از طناب ضخیم شده میان حیاط تکه تکه کنده میشد و بی صدا بزمین می افتاد. حتی دیوار ها گله گله سفید شده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گله گله
تصویر گله گله
ابابیل
فرهنگ واژه فارسی سره
دسته دسته، فوج فوج، گروه گروه
متضاد: تک تک، دانه دانه، فرداًفرد، یکی یکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گل گاوزبان
فرهنگ گویش مازندرانی
لوله ی کوتاهی از جنس نی، جهت انتقال ادرار نوزاد در گهواره
فرهنگ گویش مازندرانی
تکه تکه شدن اشیای چینی یا شیشه ای
فرهنگ گویش مازندرانی
قطعه قطعه کردن چوب های کفلت، قطعه قطعه تکه تکه
فرهنگ گویش مازندرانی
لولو، موجود خیالی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوازنده ی نی چوپانی
فرهنگ گویش مازندرانی